کودک و نوجوان

متن مرتبط با «خرمالو در بارداری» در سایت کودک و نوجوان نوشته شده است

خرمالو

  •  تو دفترم کشیدم درختای جور وا جور از این جا پای چشمه  تا پای تپه اون دور یکی درخت سیبه یکی درخت انجیر  رو یکی شون کشیدم  کلاغ خسته پیر  کلاغ نَه سیب دوست داره نَه انجیر و زردآلو با قار و قار به من گفت  دلم می خواد خرمالو زود می کشم تو دفتر  خرمالوی رسیده کلاغ می خنده شاید خرمالوها رو دیده! [email protected] شاعر: نوشین نوری کجا می ری از این وری؟ مورچه زرد فسقلی...! تق و تق و تق بابا جون اومد .... آن شانه را بر مو نزن آن شانه موی تو نیست ... Let's block ads! بخوانید,خرمالو,خرمالوی سیاه,خرمالو به انگلیسی,خرمالو خواص,خرمالو english,خرمالو در بارداری,خرمالو و دیابت,خرمالو در دوران بارداری,خرمالو و بارداری,خرمالو و یبوست ...ادامه مطلب

  • درخت با اراده

  • درخت با اردههمیشه ایستادهکنار صخره و سنگچه خوب ریشه داده هزار دانه ی توتدوباره ریسه بستههزار حبه ی قندبه شاخه اش نشسته شکایتی نداردبه زیر برف و باراندرخت می دهد برگدوباره در بهاران کانال کودک و نوجوان تبیان                                                                                                         [email protected]                                                                                                           شهرزاد  فراهانی- شاعر: مریم زرنشان                                                          , ...ادامه مطلب

  • درخت و مداد

  • داداش نشسته یک گوشه     تو دست اون یک تراشه مداد سبزرنگیمو  تند و سریع می تراشه تو دست اون مداد من می چرخه مثل فرفره می گم نکن کوچیک می شه می گه مامان باز می خره داداش من نمی دونه  این کار اون خیلی بده نمی دونه هر مدادی از جنگل سبز اومده مداد مندرخت بوده اومده با سواد بشم باید شبیه یک درخت مواظب مداد باشم کانال کودک و نوجوان تبیان[email protected]شهرزاد فراهانی-شاعر:طیبه شامانیLet's block ads! بخوانید,درخت مدادی,درخت مداد ...ادامه مطلب

  • حسن و حسین در مسجد

  • بابابزرگ رفته بود مسجد. حسن دایم سراغش را می گرفت. حسین هم چشمم به در خانه بود تا زودتر برگردد. مادر لباس نو به تن آن ها پوشاند؛ موهایشان را شانه زد؛ کمی عطر به پیراهنشان زد و فرستادشان مسجد.ساختمان مسجد به خانه کوچک آن ها چسبیده بود. بابابزرگ داشت برای مردم صحبت می کرد. پدر هم در میان مردم بود. حسن و حسین با خوشحالی پا به مسجد گذاشتند. هر وقت حضرت محمد (ص) روی منبر می رفت تا صحبت کند، آدم های زیادی به مسجد می آمدند. حسن و حسین از لابه لای چند مرد رد شدند. کسی متوجه آن ها نشد. همه به دهان حضرت محمد (ص) زل زده بودند. حسن با دیدن بابابزرگ خندید. لب های کوچک حسین هم، به خنده باز شد. آن ها با اشتیاق جلو رفتند. کسی از جایش بلند نشد. ناگهان بابابزرگ سکوت کرد. مسجد هم در سکوت فرو رفت. همه تعجب کردند. بابابزرگ با خوش حالی زیاد به نوه های مثل گلش نگاه می کرد. سرهای مردم به طرف حسن و حسین برگشت. آن دو با شادی به طرف منبر بابابزرگ رفتند. چند بار در میان جمعیت به زمین افتادند و بلند شدند. بابابزرگ نگران شد. طاقت نیاورد. فوری از روی منبر پایین آمد. بعد با شتاب به طرف آن ها رفت. هر دو را بغل کرد و صورتشان را بوسید. حسن و حسین هم با خوش حالی صورت بابابزرگ را پر از گل بوسه کردند. لب های مردم پر از شاپرک خنده شد. بابابزرگ حسن و حسین را بالای منبر برد. یکی را طرف راست و آن یکی را طرف چپ خورد نشاند. بعد رو به مردم گفت: «من به نوه هایم در میان جمعیت نگاه کردم. دیدم نمی توانند از میان شما بگذرند و به زمین می افتند؛ برای همین هم طاقت نیاوردم و صحبت هایم را قطع کردم تا این ها را پیش خودم بیاورم...»مردم خندیدند. حسن و حسین سرهایشان را به پهلوی بابابزرگ تکیه دادند. اما چند مرد بدجنس که از این کار حضرت محمد (ص) عصبانی بودند، آن ها را نگاه نکردند. چون، به حسن و حسین حسادت داشتند. [email protected] منبع: کتاب قصه های مهربانی سه سال از محاصره پیامبر و یارانش توسط کفار قریش می گذشت تا این که... خانه پر از مهمانانی بود که برای گفتن تبریک و تهنیت آمده بودند و.... یک روز مردی ثروتمند به در خانه پیامبر (ص) آمد و با غرور در زد. خدمتکار خانه در را باز کرد... Let's block ads! بخوانید, ...ادامه مطلب

  • اریگامی قایق تندرو

  • برای نشویق کودکان و دانش آموزان به کتاب و کتاب خوانی، یا به عنوان جایزه برای نمره های خوب کاردستی عروسک ریزه میزه را به کمک هم درست .......می کنیم. با ظرف های شیشه ای که استفاده نمی کنید می توانید گلدان زیبایی درست کنید... به جابی خرید اسباب بازی بچه ها با هم کاردستی خوشکل و ارزان قیمت هواپیما را درست کنیم برای این کار ابتدا...... Let's block ads! بخوانید, ...ادامه مطلب

  • دریاچه تالاب هامون

  • اسم من تالاب هامون است،من یکی از بزرگ ترین تالاب دنیا و یکی از بزرگترین دریاچه ها در دنیا هستم. مساحت من حدود 5700 کیلومتر مربع و عمق من برابر 1 تا 5 متر در ناحیه کویری و بیابانی هستم. من در استان سیستان و بلوچستان قرار دارم. و از سه بخش وسیع تشکیل شده ام که عبارتند از: هامون هیرمند،هامون صابری و هامون پازوک. بخش زیادی ازهامون پوزک و صابری در خاک افغانستان قرار دارد و باقی مانده در خاک ایران قرار دارد. من یک منبع آبی مناسب برای مصارف کشاورزی و دامداری مردم منطقه به شمار می آیم.اطراف من پوشیده ازچمن زارسرسبزی است که منبع اصلی تغذیه هزاران راس دام محسوب می شود. حدود 225 گونه پرنده، در اطراف من زندگی می کنند که 80 نوع آن ها مهاجر و مابقی بومی هستند. حدود 28 نوع گیاه آبزی در کنار من به چشم می خورد که خاصیت دارویی ،غذایی و علوفه ای دارند.  از مهم ترین گیاهان اطرف من، اشک، هزار نی، لویی، قمیش، چمن شور ساحلی، گز، جگن و قمیش  می توان نام برد. من منبع در آمد بسیاری از مردم سیستان و بلوچستان هستم چون بومیان این منطقه با صید ماهی و شکار پرندگان زندگی خود را می گذراند. هم چنین بسیاری از روستاییان که در اطراف من زندگی می کنند با فروش علوفه ها که ر اطراف من می روید زندگیشان را می گذرانند. حتی عده ای دیگر هم از برگ نی اطراف من، برای بافتن حصیر و ساخت قایق های محلی استفاده می کنند. کانال کودک و نوجوان تبیان koodak.tebyan.com شهرزاد فراهانی-بچه های دریا ماهی عجیبی که با حرکت عجیب خود راه می رود این حیوان فاقد چشم است و به کک باله های خود حرکت می کند....... امروز می خواهیم با هم یه دایناسور کاغذی درست کنیم .خیای راحت و آسونه فقط احتیاج به کمی حوصله و دقت داره .. آگاما نوعی از مارمولک است که در مناطق کوهستانی و جنگلی آفریقا جنوبی زندگی می کند و اندازه ای حدود 25 سانتی متر و یک تاز پشتی نازک دارند .... This entry passed through the Full-Text RSS service - if this is your content and you're reading it on someone else's site, please read the FAQ at fivefilters.org/content-only/faq.php#publishers.Recommended article from FiveFilters.org: Most Labour MPs in the UK Are Revolting., ...ادامه مطلب

  • مقاوم در برابر سرما

  • سلام من یک فک هستم. یک پستان دار آبزی که با بدن دوکی شکلم، در آب شنا می کنم. گوش هایم  کوچک اما چشمانم بسیار درشت و زیبا است. فک ها در برابر سرما بسیار مقاوم هستیم چون موهای کوتاهی سطح بدن ما را پوشانده که پوست ما رادر برابر سرما محافظت می کند. اگر دست شکارچی ها به ما نرسد می توانیم تا 35 سال و کمی بیش تر هم زندگی کنیم. اما شکارچی  دشمنان  اصلی ما هستند دوستان من  را شکار می کنند تا از پوست و گوشتشان استفاده کنند. حتی بعضی از صیادها فکر می کنند ما ماهی های دریا را می خوریم و چیزی برای آن ها نمی گذاریم. نمی دانم چرا این طور فکر می کنند؟ شاید نمی دانند اگر ما فک ها، در دریا نباشیم دریا پر از آبزیان بیماری زا می شود. آلودگی، سراسر دریا را فرا می گیرد. و موجودات دریایی از بین می روند. البته ما دشمنان دیگری هم داریم. مثل:نهنگ،کوسه ها و خرس های قطبی. اما آن ها فقط در صورت نیاز ما را شکار می کنند. در حالی که انسان ها علاوه بر کشتن ما، آب دریا را هم آلوده می کنند و باعث مسمومیت و مرگ و میر می شوند. هر فک ماده در سال می تواند 2 تا 3 بچه بیاورد. بچه ها  6 ساعت پس از تولد می توانند در آب شنا کنند. آن ها عاشق بازی و جست و خیز هستند. شهرزاد فراهانی-دیجیاتیو آگاما نوعی از مارمولک است که در مناطق کوهستانی و جنگلی آفریقا جنوبی زندگی می کند و اندازه ای حدود 25 سانتی متر و یک تاز پشتی نازک دارند .... زنبور عسلی که می تواند با نیش زدن قربانی کلیه و قلب او را از کا ربیندازد . این زنبور عسل بسیار عظیم الجثه است و........ با ابعادی به اندازه ی یک بوقلمون، « كامپسوگناتوس» (Compsognathus) حدود ۱۵۰ میلیون سال پیش (اواخر دوره ی ژوراسیک) و در اروپا می زیسته است... This entry passed through the Full-Text RSS service - if this is your content and you're reading it on someone else's site, please read the FAQ at fivefilters.org/content-only/faq.php#publishers.Recommended article from FiveFilters.org: Most Labour MPs in the UK Are Revolting., ...ادامه مطلب

  • مادرم قرآن بخوان

  • مادرم، قرآن بخوانبا صدایی آشناآشنا مثل نسیممثل خواب بچه ها از صدایت خوب تردر تمام خانه نیستنرمی آواز تودر پر پروانه نیست هیچ می دانی که شبوقت قرآن خواندنتمی گذارد مثل منماه سر بر دامنت؟ باز هم افتاده استبر لبم این زمزمه:این صدای مادر استیا صدای فاطمه؟... [email protected] شاعر: افشین علاء تهیه: فهیمه امرالله_شبکه کودک و نوجوان تبیان  آی بچّه های نازنین همه زرنگید، آفرین ....... گم شد مداد رنگی من حالا کجا پیدا کنم وقتی تو خونه مامان خنده به لب داره دنیا می خنده به ما شادی میاره Let's block ads! بخوانید, ...ادامه مطلب

  • بچه درس خون

  • آی بچّه های نازنین همه زرنگید، آفرین                                                درساتون و خوب بخونید  از مشقاتون جا نمونید                                                                 عاقل همیشه درس خونه قدرکتاب و میدونه                                                            توی مسیر زندگی                                                      هیچ وقت عقب نمی مونه اون بچّه ای که تنبله                                    از درس خوندن غافله                                                         تنبل شبا دیر می خوابه                                                        وقتی پا میشه آفتابه                                                                 کانال کودک و نوجوان تبیان     [email protected] شهرزاد فراهانی- بخش کودک و نوجوان تبیان بیایید بیایید بچه ها بریم به کودکستان اونجا که هستن همه خوشحال و شاد و خندان گنجشک خسته خسته بالای درخت نشسته نوکش و ببین چه تیزه پاهاش و ببین چه ریزه سیبی راکندم کرمی در آن لغزید از دیدن این کرم دندان من ترسید Let's block ads! بخوانید, ...ادامه مطلب

  • حضور بخش کودک و نوجوان تبیان در بیست و چهارمین نمایشگاه بین المللی قرآن کریم

  • بیست و چهارمین نمایشگاه بین المللی قرآن کریم همزمان با هفتم ماه مبارک رمضان در مصلی امام خمینی (ره) کار خود را آغاز نمود و پس از سپری شدن پانزده روز  در  مورخ 8/4/95 به فعالیت خود خاتمه داددر این نمایشگاه، بخش کودک و نوجوان تبیان  با ارائه طرح ملی هنر و خلاقیت، پر شور تر از قبل حضور بهم رسانید و 15 روز در خدمت بازدیدکنندگان کودک و نوجوان به همراه خانواده های محترم شان بود.این غرفه کار خود را با توجه به اهداف هنر و خلاقیت تبیان که چهار مهارت اصلی تا کردن، نقاشی، برش و حجم سازی و خوشنویسی است به بازدیدکنندگان ارائه نمود.در همین راستا نقاشی هایی با مضامین ماه مبارک رمضان در اختیار کودکان قرار گرفت تا با سلیقه خود آن ها را رنگ آمیزی نماید و در صورت تمایل کودک،  امکان کشیدن  نقاشی با مضمون ماه رمضان در اختیارشان قرار می گرفت.در بخشی دیگر قطعات یک خانه در اختیار تعدادی از بازدیدکنندگان قرار گرفت و نوجوانان مشتاق با کمک راهنما قطعات را در جای مناسب قرار می دادنند و سپس به رنگ آمیزی آن می پرداختند.با توجه به مهارت تا کردن، برای کودکان این امکان فراهم شده بود که پاکت جایزه خود را که پاکت نرم افزاری کودک بود- از قسمت خط چین آن تا کنند و نرم افزار را داخل آن قرار دهند.با توجه به اینکه یکی از اهداف غرفه هنر و خلاقیت آشنایی کودکان با سفره ساده افطاری بود، تصاویری از المان های سفره افطاری در اختیار کودکان  قرار گرفت تا با استفاده از قیچی، تصاویر را برش بزنند و در سفره ای که بر روی بنر آماده شده بود بچسبانند.شایان ذکر است در نمایشگاه قرآن امسال کودکان با خط زیبای خود جملات زیبا در مورد ماه مبارک رمضان می نوشتند. کانال کودک و نوجوان تبیان بخش کودک و نوجوان تبیان- تهیه: فهیمه امرالله Let's block ads! بخوانید, ...ادامه مطلب

  • باغچه مادربزرگ

  • یکی بود یکی نبود.مادر بزرگ یه باغچه قشنگ داشت که پراز گل های رنگارنگ بود.ازهمه ی گل ها زیباتر گل رز بود.البته اون به خاطر زیباییش مغرور شده بود و با بقیه گل ها بدرفتاری می کرد.یک روز دوتا دختر کوچولو وشیطون که نوه های مادربزرگ بودند به سمت باغچه آمدند.یکی ازآن ها دستش رابه سمت گل رز برد تا آن رابچیند، اما خارهای گل دردستش فرو رفت.دستش راکشید وباعصبانیت گفت:اون گل به دردنمی خوره!آخه پرازخاره.مادربزرگ نوه ها را صدازد آن ها رفتند.اما گل رز شروع به گریه کرد. بقیه ی گل ها با تعجب به او نگاه کردند.گل رزگفت: فکرمی کردم خیلی قشگم اما من پراز خارم!بنفشه بامهربانی گفت:  تونباید به زیباییت مغرور می شدی.الان هم ناراحت نباش  چون خداوند برای هرکاری حکمتی دارد.فایده این خارها این است که از زیبایی تو مراقبت میکنند وگرنه الان چیده شده و پرپر شده بودی!گل رز که پی به اشتباهاتش برده بود باشنیدن این حرف خوشحال شد و فهمید که نباید خودش رو با دیگران مقایسه کنه.هر مخلوقی در دنیا یک خوبی هایی دارهبعد همه گل رز قصه ما خندید و با خنده او بقیه گل ها هم خندیدند وباغچه پرشداز خنده گل هاامیدواریم این داستان قشنگ را برای بچه ها بخوانید و به آن ها یاد بدهید داشته های خودشان را با دیگران مقایسه نکنند. کانال کودک و نوجوان تبیان [email protected] منبع:کودک سیتی تهیه:شهرزاد فراهانی بزبزک زنگوله پا، یک سبد بافت. آن را از سقف خانه آویزان کرد و به بزغاله هایش گفت: « اگر روزی من در خانه نبودم و گرگ آمد، بروید توی این سبد و طناب را بکشید»... مبینادفتر نقاشی اش را آورد و به مادر بزرگ گفت: چی بکشم؟... قصه گو: یکی بودیکی نبود. یه لاک پشت و یه خرگوش ... Let's block ads! بخوانید, ...ادامه مطلب

  • پیرمرد و چغندر

  • روزی روزگاری پیرمرد کشاورزی با خانواده اش در یک مزرعه کوچک زندگی می کردند. پیرمرد هر روز صبح قبل از طلوع خورشید بیدار می شد و کار می کرد. گاو ها را می دوشید، طویله را تمیز می کرد، به حیوانات آب و علف می داد، زمین را شخم می زد، دانه ها را می کاشت، درختان را آب می داد و خلاصه این پیرمرد یه لحظه بیکار نمی نشست، زنش هم همین طور توی خانه به کار مشغول بود .روزی پیرمرد مشغول بیل زدن زمین بود متوجه یه چغندرقند بزرگ شد. به خودش گفت امروز یه غذای خوشمزه می خوریم . برگهای چغندر را گرفت و خواست از ریشه اون رو در بیاورد ولی مثل اینکه خیلی سنگین بود. دوباره امتحان کرد این بار با زور بیشتر . (بیا بیا بیرون بیا، از دل خاک بیرون بیا، با این تکون یا این تکون بیرون بیا، بیا بیا بیا و  .... ) ولی نشد.پیرمرد زنش رو صدا کرد. ماجرا رو برای او تعریف کرد، پیر مرد برگهای چغندر رو گرفت و زن کشاورز شال کمر پیرمرد رو گرفت و با هم کشیدند. ( بیا بیا بیرون بیا، از دل خاک بیرون بیا، با این تکون یا این تکون بیرون بیا، بیا بیا بیا و.... ) ولی باز هم نشد .زن کشاورز رفت پسرشون رو صدا زد و ماجرا رو براش تعریف کرد. پیرمرد برگ های چغندر رو گرفت زن کشاورز شال کمر پیرمرد رو گرفت پسره لباس مادرش رو گرفت و با هم کشیدند . ( بیا بیا بیرون بیا، از دل خاک بیرون بیا، با این تکون یا این تکون بیرون بیا، بیا بیا بیا و..) ولی باز هم نشد که نشد .پسره رفت و سگش رو صدا زد ماجرا رو برای سگش تعریف کرد. پیر مرد برگ های چغندر رو گرفت زن کشاورز شال کمر پیرمرد رو گرفت پسره لباس مادرش رو گرفت و سگ هم شلوار پسر رو گرفت و با هم کشیدند. ( بیا بیا بیرون بیا، از دل خاک بیرون بیا، با این تکون یا این تکون بیرون بیا، بیا بیا بیا و.... ) ولی باز هم نشد و چغندر تکون نخورد.سگه رفت گربه رو صدا زد و ماجرا رو براش تعریف کرد. پیر مرد برگ های چغندر رو گرفت زن کشاورز شال کمر پیرمرد رو گرفت پسره لباس مادرش رو گرفت و سگ هم شلوار پسر رو گرفت و گربه دم سگه رو گرفت و با هم کشیدند. (بیا بیا بیرون بیا، از دل خاک بیرون بیا، با این تکون یا این تکون بیرون بیا، بیا بیا بیا و.... ) ولی باز هم نشد که نشد . گربه رفت موشه رو صدا زد و ماجرا رو براش تعریف کرد . پیر مرد برگ های چغندر رو گرفت زن کشاورز شال کمر پیرمرد رو گرفت پسره لباس مادرش رو گرفت و سگ  , ...ادامه مطلب

  • حقایق جالب در مورد کشور کوبا

  • یکی از آشامیدن¬های مورد علاقه¬ی مردم در طول هزاران سال قهوه بوده است. قهوه ابتدا در میان مردم عربستان رواج داشته و در حدود قرن شانزدهم به اروپا برده شده است... در روزگاران دور دو گدا بودند که جلوی قصر سلطان محمود غزنوی گدایی می کردند. یکی از گداها خیلی برای شاه و درباریان چاپلوسی می کرد و به همین خاطر همیشه از قصر برای او غذا می آوردند و گه گُداری هم به او پول .ی دوم روزگار... دوران عظیم یخبندان یا عصر یخ،هنگامی اتفاق افتاد که توده عظیمی از یخ از سمت شمال بتدریج به طرف جنوب سرازیر شده و قسمتهای زیادی از جهان را پوشانید... Let's block ads! بخوانید, ...ادامه مطلب

  • چگونه یک عروسک جورابی ساده درست کنیم؟

  • با کمک دوستان خود و با وسایل ساده باغی از گل لاله درست کنید و با هم لذت ببرید... اجازه ندهید رنگارنگی و پیچیدگی طرح های مرمری شما را فریب دهد.... مطالعات اخیر نشان می دهد حدود نیمی از نوجوانان جهان به گوشی های هوشمند اعتیاد دارند. Let's block ads! بخوانید, ...ادامه مطلب

  • داستانی در ارتباط با شعور حیوانات

  •   مرحوم ثقه الاسلام نوری در کتاب کلمه طیبه، داستان عجیبی نقل کرده است. در زمان خود ایشان می فرماید. در زمان والد علامه ام (پدرش از علماء بزرگ زمان و ساکن قریه نور بوده است) در آن زمان مردی به نام سید جلیلی از سادات طالقان هر سال به رشت می آمد و بابت سهم سادات، تجار رشت به او کمک می کردند.  در این سال وضع تجار خوب بوده این سید بزرگوار دویست اشرفی (که در آن زمان خیلی بوده است) طلا جمع  کرده اول خواسته بیاید قریه نور پیش پدرم در اثنای راه موقعی که حرکت کرده یک نفر دزد سوار بر اسب بوده به این سید می رسد. تعارفی کرده از سید احوالی پرسیده و سید هم از روی صداقت سفره دلش را باز می کند.  دزد هم دیده که عجب طعمه خوبی است. در فکر این است که در بین راه فرصتی پیدا کند و سید را بیندازد و پول ها را بزند. سید بیچاره خبر از جایی ندارد. دزد پرسید آقای سید تا کجا می خواهی تشریف ببری.  سید جواب داده تا قریه نور، دزد گفته تصادفاً من هم می خواهم بروم آن جا. پس هم سفر هستیم. در میان راه رسیدند لب دریا که چند ماهیگیر چادر زده بودند. این دو نفر برای رفع خستگی نشستند پیش این چند ماهیگیر که چای بخورند و رفع خستگی کنند. از قرار روزگار ماهیگیرها دزد را می شناختند. از آن ها باج می گرفت و از طرفی سید بیچاره را هم می شناختند.  مدتی که نشستند. دزد بلند شد و رفت تا تطهیر کند. ماهیگیرها گفتند سید رفیقت را از کجا پیدا کردی. گفت هم سفرم است آدم خوبی است. ماهیگیرها گفتند سید آن دزد است. ما کاملاً او را می شناسیم. سید ترسید گفت بدادم برسید برای خاطر جدم. گفتند ما هیچ کاری نمی توانیم بکنیم. مگر این که وقتی آمد تو به بهانه ای برای تطهیر برو ما او را مشغول می کنیم و در این زمان تو خودت را به جنگل برسان.  پس از مدتی دزد آمد و طبق قرار سید به بهانه ای رفت و ماهیگیرها دزد را مشغول کردند چند ساعت گذشت. دزد فهمید که ماهیگیرها کلاه سرش گذاشته اند و طعمه را فراری داده اند. آن ها را تهدید کرد گفت من سید را پیدا می کنم لختش می کنم و سپس او را می کشم. آن وقت سر فرصت خدمت شماها می رسم و حساب شما را کف دست تان می گذارم.  سوار بر اسب شد و خود را به جنگل رساند. سید بیچاره به جنگل رسیده بود. هوا تاریک شده بود و صدای جانورها وحشتناک بود از ترس جانورها از درختی بالا رفت. دزد هم همان راهی را که سید رفته بود آمد و رسید هم, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها