باغچه مادربزرگ

ساخت وبلاگ
باغچه مادربزرگ

یکی بود یکی نبود.
مادر بزرگ یه باغچه قشنگ داشت که پراز گل های رنگارنگ بود.
ازهمه ی گل ها زیباتر گل رز بود.
البته اون به خاطر زیباییش مغرور شده بود و با بقیه گل ها بدرفتاری می کرد.
یک روز دوتا دختر کوچولو وشیطون که نوه های مادربزرگ بودند به سمت باغچه آمدند.
یکی ازآن ها دستش رابه سمت گل رز برد تا آن رابچیند، اما خارهای گل دردستش فرو رفت
.
دستش راکشید وباعصبانیت گفت:
اون گل به دردنمی خوره!
آخه پرازخاره.
مادربزرگ نوه ها را صدازد آن ها رفتند.
اما گل رز شروع به گریه کرد. بقیه ی گل ها با تعجب به او نگاه کردند.
گل رزگفت: فکرمی کردم خیلی قشگم اما من پراز خارم!
بنفشه بامهربانی گفت:  تونباید به زیباییت مغرور می شدی.
الان هم ناراحت نباش  چون خداوند برای هرکاری حکمتی دارد.
فایده این خارها این است که از زیبایی تو مراقبت میکنند وگرنه الان چیده شده و پرپر شده بودی!
گل رز که پی به اشتباهاتش برده بود باشنیدن این حرف خوشحال شد و فهمید که نباید خودش رو با دیگران مقایسه کنه.
هر مخلوقی در دنیا یک خوبی هایی داره
بعد همه گل رز قصه ما خندید و با خنده او بقیه گل ها هم خندیدند وباغچه پرشداز خنده گل ها
امیدواریم این داستان قشنگ را برای بچه ها بخوانید و به آن ها یاد بدهید داشته های خودشان را با دیگران مقایسه نکنند.

کانال کودک و نوجوان تبیان
 [email protected]

منبع:کودک سیتی تهیه:شهرزاد فراهانی

آش خوشمزه

بزبزک زنگوله پا، یک سبد بافت. آن را از سقف خانه آویزان کرد و به بزغاله هایش گفت: « اگر روزی من در خانه نبودم و گرگ آمد، بروید توی این سبد و طناب را بکشید»...

نقاشی مبینا

مبینادفتر نقاشی اش را آورد و به مادر بزرگ گفت: چی بکشم؟...

لاک پشت کجاست

قصه گو: یکی بودیکی نبود. یه لاک پشت و یه خرگوش ...

کودک و نوجوان...
ما را در سایت کودک و نوجوان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : فرومی koddak بازدید : 246 تاريخ : پنجشنبه 10 تير 1395 ساعت: 21:14