حسن و حسین در مسجد

ساخت وبلاگ

بابابزرگ رفته بود مسجد. حسن دایم سراغش را می گرفت. حسین هم چشمم به در خانه بود تا زودتر برگردد.

حسن و حسین در مسجد
مادر لباس نو به تن آن ها پوشاند؛ موهایشان را شانه زد؛ کمی عطر به پیراهنشان زد و فرستادشان مسجد.
ساختمان مسجد به خانه کوچک آن ها چسبیده بود. بابابزرگ داشت برای مردم صحبت می کرد. پدر هم در میان مردم بود. حسن و حسین با خوشحالی پا به مسجد گذاشتند. هر وقت حضرت محمد (ص) روی منبر می رفت تا صحبت کند، آدم های زیادی به مسجد می آمدند.


حسن و حسین از لابه لای چند مرد رد شدند. کسی متوجه آن ها نشد. همه به دهان حضرت محمد (ص) زل زده بودند. حسن با دیدن بابابزرگ خندید. لب های کوچک حسین هم، به خنده باز شد. آن ها با اشتیاق جلو رفتند. کسی از جایش بلند نشد.

ناگهان بابابزرگ سکوت کرد. مسجد هم در سکوت فرو رفت. همه تعجب کردند. بابابزرگ با خوش حالی زیاد به نوه های مثل گلش نگاه می کرد. سرهای مردم به طرف حسن و حسین برگشت. آن دو با شادی به طرف منبر بابابزرگ رفتند. چند بار در میان جمعیت به زمین افتادند و بلند شدند. بابابزرگ نگران شد. طاقت نیاورد.

فوری از روی منبر پایین آمد. بعد با شتاب به طرف آن ها رفت. هر دو را بغل کرد و صورتشان را بوسید. حسن و حسین هم با خوش حالی صورت بابابزرگ را پر از گل بوسه کردند. لب های مردم پر از شاپرک خنده شد.


بابابزرگ حسن و حسین را بالای منبر برد. یکی را طرف راست و آن یکی را طرف چپ خورد نشاند. بعد رو به مردم گفت: «من به نوه هایم در میان جمعیت نگاه کردم. دیدم نمی توانند از میان شما بگذرند و به زمین می افتند؛ برای همین هم طاقت نیاوردم و صحبت هایم را قطع کردم تا این ها را پیش خودم بیاورم...»
مردم خندیدند. حسن و حسین سرهایشان را به پهلوی بابابزرگ تکیه دادند. اما چند مرد بدجنس که از این کار حضرت محمد (ص) عصبانی بودند، آن ها را نگاه نکردند. چون، به حسن و حسین حسادت داشتند.

[email protected]

منبع: کتاب قصه های مهربانی

معجزه ای دیگر

سه سال از محاصره پیامبر و یارانش توسط کفار قریش می گذشت تا این که...

نام پر آوازه

خانه پر از مهمانانی بود که برای گفتن تبریک و تهنیت آمده بودند و....

تو خیلی مهربانی

یک روز مردی ثروتمند به در خانه پیامبر (ص) آمد و با غرور در زد. خدمتکار خانه در را باز کرد...

کودک و نوجوان...
ما را در سایت کودک و نوجوان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : فرومی koddak بازدید : 176 تاريخ : دوشنبه 11 مرداد 1395 ساعت: 4:00