آب بود و سنگ شد
سنگ بود و نرم شد
اوج نیستی بود و در یک لحظه گویی هست شد
زندگی خواند مرا
تا که لبریز شود روز و شبم
از وفای گل رز، از نگاه مه و مهر
از صدای خوش قمری که فقط یکرنگ است
تا که جاری شود آوای خوش رود به لب
در فضا پیچیده بوی تو در نفس گرم حیات
چه قریبی با من
مستی چشم ترا می نوشم
با نگاهت گویی
از پس پنجره ها
که مرا می خوانی
و بخوان باز مرا
که من از سمت فراسوی زمان می آیم
برچسب : نویسنده : فرومی koddak بازدید : 201