سخنان لطیف

ساخت وبلاگ
سخنان لطیف

اندر حکایت "الاغ"جحا

روزی جحا الاغش را برد توی بازار تا بفروشد. به دلالی گفت: اگر بتونی این الاغ چموش را برایم بفروشی انعام خوبی به تو می دهم.

دلال افسار الاغ را گرفت و رفت وسط بازار و شروع کرد به تعریف کردن از الاغ و اینقدر از چالاکی و نجابت و سلامت الاغ تعریف کرد که جحا پشیمان شد و با خودش گفت: مگر هیچ آدم عاقلی چنین مالی را از دست می دهد.

سریع افسار الاغ را از دست دلال بیرون کشید و خوشحال به سمت خانه به راه افتاد.

خر طلبکار

دوستان جحا که خرش را اندازه خودش می شناختند متوجه شدند که روز به روز ضعیف تر می شود.

یک روز به جحا گفتند: مگر به خرت غذا نمی دهی که این قدر لاغر و ضعیف شده؟

جحا گفت: چرا، شبی دومن جو از من جیره می گیرد.

دوستانش گفتند: پس چرا این قدر لاغر شده؟

جحا گفت: هی بسوز پدر نداری، بیچاره خرم جیره یک ماهش را از من طلبکار است. 

[email protected]

تهیه: مینو خرازی

تنظیم: فهیمه امرالله

 شبکه کودک و نوجوان تبیان

توجیه جحا

روزی جحا از کوچه ای می گذشت که مردی محکم زد پس گردن او و گفت: احوال شما چطور است؟...

ضامن آهو

صیادی در بیابانی قصد شکار آهویی می کند و آهو شکارچی را مسافت قابل توجهی به دنبال خود می دواند و عاقبت خود را به دامن حضرت علی بن موسی الرضا (ع) که اتفاقاً در آن حوالی حضور داشت می اندازد...

مرتب و مهربان

در شهر مدینه، دو مرد زندگی می کردند که خیلی با هم دوست بودند؛ اما فقط با یکدیگر رفت و آمد داشتند و با دیگران کاری نداشتند ...

کودک و نوجوان...
ما را در سایت کودک و نوجوان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : فرومی koddak بازدید : 179 تاريخ : پنجشنبه 26 فروردين 1395 ساعت: 14:15