جارو و خانم بهار

ساخت وبلاگ
همراه

جارو و خانم بهار

جارو و خانم بهار

    روزهای آخر زمستان بود،هنوز بهار به دهکده نیامده بود.یک روز جارو از پرستو شنید که
    خانم بهار را پشت کوه دیده.فوری چارقدش را پشت کمرش سفت کردو رفت بقیه جارو ها را صدا کرد.
    از خواب پاشید که خانم بهار تو راهه.......
    جارو ها همگی آمدند و در یک چشم به هم زدن ، کوچه دهکده را مثل دسته گل تمیز کردند.
    فردا صبح که خورشید چشمانش راباز کرد دید خانم بهار اومده و کنار دهکده ایستاده..
    خانم بهار با لبخند گفت: به، به. چه دهکده تمیزی.......
     و بعد مشت مشت شکوفه از سبدش برداشت. و پاشید روی شاخه های درختان 
    جارو چشمش که به شکوفه ها خورد.
    هورا کشید و گفت:خانم بهار اومده. خانم بهار اومده. 
    بهار به دهکده رسیده بود و صدای آواز گنجشک ها شنیده شد.

 کانال کودک و نوجوان تبیان

[email protected]

منبع:کیهان بچه ها
تهیه:شهرزاد فراهانی
شبکه کودک و نوجوان تبیان

روز برفی

در آن كوه بزرگ خانه كوچك مك بامبل قرار داشت. او به تنهایی در خانه خیلی كوچكی در میانه راه بالائی كوه بن مكدیو در اسكاتلند زندگی می كرد. ...

 دماغ فندقی و مورچه ها

در روزگاران خیلی قدیم، در عصر یخ، پسر بچه ای به نام دماغ فندقی در یک غار با پدر و مادرش زندگی می کرد. او یک فیل دست آموز به نام دو چشمی داشت. ...

انعکاس زندگی

روزی از روزها پسری بود که اصلاً اعتماد به نفس نداشت و همیشه به خاطر نداشتن اعتماد به نفس کارهایش را درست انجام نمی داد. ...

کودک و نوجوان...
ما را در سایت کودک و نوجوان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : فرومی koddak بازدید : 227 تاريخ : دوشنبه 17 خرداد 1395 ساعت: 1:41