پولک طلا

ساخت وبلاگ

پولک طلا

یکی بود یکی نبود. در یک برکه پر از آب، یه ماهی کوچولو بود به اسم پولک طلا که همراه خانواده اش زندگی می کرد. او، دوستان زیادی داشت و هر روز در برکه، با آن ها بازی می کرد.

 یک روزکه پولک طلا، برای بازی راهی شد، صدای دوستش، قورقوری را از بیرون آب شنید و با تعجب   رفت روی آب. او، تا به حال، قورقوری را بیرون آب ندیده بود. با تعجب از او پرسید: «اون جا چه کار      می کنی؟ مواظب باش بیرون آب خفه نشی!»

قورقوری با لبخند گفت: «نگران من نباش. من بیرون آب هم می تونم نفس بکشم.»
پولک طلا با تعجب گفت: «مگه می شه؟ پس حتما دیگه نمی تونی بیای درون برکه.» پولک طلا ناراحت شد و با غصه ادامه داد: «اگه دیگه نتونی بیای، من دلم برات تنگ می شه. آخه دیگه نمی تونیم با هم بازی کنیم.»

قورقوری گفت: «نه، این طوری نیست. من باز هم می تونم بیام توی برکه و بازی کنیم. امروز می خواستم کمی آفتاب بخورم و دوستان خارج از برکه رو هم ببینم. این جا هم می تونم نفس بکشم، چون ما قورباغه ها، می تونیم هم در آب نفس بکشیم، هم بیرون آب؛ یعنی دو جا زندگی می کنیم.»

پولک طلا کمی فکر کرد و با خوش حالی به قورقوری گفت: «من این رو نمی دونستم. ممنونم که به من گفتی. من، امروز، از تو یه چیز جدید یاد گرفتم.»
پولک طلا و قورقوری شروع کردند به خندیدن.

پولک طلا
کانال کودک و نوجوان تبیان
نقاشی مبینا

مبینادفتر نقاشی اش را آورد و به مادر بزرگ گفت: چی بکشم؟...

گردش کرم کوچولو

کرم کوچولو،سرش را از خاک بیرون آورد. هوا به تنش خورد. آسمان و خورشید را دید. ...

لاک پشت کجاست

قصه گو: یکی بودیکی نبود. یه لاک پشت و یه خرگوش ...

کودک و نوجوان...
ما را در سایت کودک و نوجوان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : فرومی koddak بازدید : 280 تاريخ : يکشنبه 30 خرداد 1395 ساعت: 17:29