امروز صبح که از خواب بیدار شدم هیچ کس خونمون نبود. چند بار مامانم و صدا کردم ولی جوابی نداد یادم اومد که مامانم کلی خرید داشته،آخه فردا یه عالمه مهمون داریم.
خیلی گرسنم شده بود دریخچال و که باز کردم چشمم به شیرینی های خوشمزه خامه ای افتاد به جای صبحانه یک عالمه شیرینی و شکلات خوردم. اگه مامانم بود به من اجازه نمی داد این همه شکلات و کاکائو بخورم همیشه بهم می گه دندونات خراب می شه و باید بری دندون پزشکی هم کلی پول باید بدیم هم یه عالمه درد بکشی.
ولی من اون موقع اصلا حرف مامانم یادم نبود فقط دوست داشتم تا مامانم نیومده یه عالمه شیرینی بخورم و مطمئن بودم دندونم اصلا درد نمی گیره. ظهر که مامانم اومد خیلی خسته بود منم به مامانم تو کارخونه کمک کردم.
مامانم برام بستنی خوشمزه خریده بود. مامانم گفت: حالا که ان قدر پسر خوب و منظمی بودی منم برات یه بستنی خوشمزه خریدم. منم از مامانم کلی تشکر کردم و بستنی و خوردم. مامانم مشغول شام درست کردن تو آشپزخونه بود که یه هو دندونم درد گرفت واشکم در اومد.
مامان....مامان..... آی دندونم. آی دندونم......
منم خیلی ترسیده بودم ولی آقای دکتر با من کلی حرف زد که باید شجاع باشم. دکتر مهربون دندونم و پانسمان کرد و بهم دارو داد و گفت: همیشه باید به اندازه شیرینی جات بخوری تا دندونات خراب نشه. هروقت شیرینی یا ترشی مثل (لواشک) خوردی باید دندونات و مسواک کنی و نخ دندون بکشی، تا دیگه هیچ وقت دندونات خراب نشه.
من اون شب با درد خوابیدم و فردا که خاله هام و دایی هام اومدن خونمون .و من نتونستم با بچه ها بازی کنم چون دندونم درد گرفته بود وهیچی هم نتونستم بخورم.
حالا تصمیم گرفتم همه چیز و به اندازه بخورم و هرشب و روز بعد از خوردن چیزهای شیرین و ترش مسواک بزنم و از نخ دندون استفاده کنم.
شهرزاد فراهانی
سیمین همیشه عصبانی بود و حرف های بد می زد برای همین هیچ کس باهاش دوست نمی شد و همیشه در حیاط کودکستان تنها بود تا این که....
برچسب : نویسنده : فرومی koddak بازدید : 259