مامان من کجاست

ساخت وبلاگ

یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچ کس نبود.در مزرعه ای کوچک و زیبا اردکی تخم خود را شکست و بیرون آمد.

مامان من کجاست

اردک تا چشم هاش و باز کرد دنبال مامانش گشت از خودش پرسید: مامان من کجاست؟ اردک کوچولو تصمیم گرفت خودش بره و مامانش و پیدا کنه، رفت و رفت تا رسید به سگ مزرعه.

به آقا سگه گفت: سگ مهربون تو مامان من و ندیدی؟ مامانم گم شده و من دنبالش می گردم. سگ مزرعه گفت:نه ندیدم. ولی به تو کمک می کنم تا مامانت و پیدا کنی. اردک کوچولو خیلی خوشحال شد و ازسگ مهربون تشکر کرد. همین که کمی راه رفت چشمشون به بچه گربه افتاد.

مامان من کجاست

اردک کوچولو به گربه گفت: خانم گربه شما مامان من و ندیدین.آخه مامانم و گم کردم. گربه گفت: نه اردک کوچولو. من از صبح اینجام و مادر تورو ندیدم. اردک کوچولو با ناراحتی تشکر کرد و رفت. دوباره به راهشون ادامه دادند تا به میمون بازیگوش رسید.

 
مامان من کجاست
میمون در حال بازی و شیطنت بود. اردک کوچولو با نگرانی از میمون بازیگوش پرسیدی: میمون جان تو مامن من و ندیدی؟ از صبح دنبالش می گردم و پیداش نمی کنم. ولی میمون هم از مامان اردک کوچولو خبر نداشت اردک باز هم تشکر کرد و به راهش در مزرعه ادامه داد. هنورز چند قدمی نرفته بود که چشمش به قورباغه افتاد.

 

اردک کوچولو به قورباغه سلام کرد و ازش پرسید؟ قورقوری تو مامان من و ندیدی؟نمی دونم مامانم کجاست و خیلی هم خسته شدم. قور قوری نگاهی به اردک انداخت و گفت: متاسفماردک کوچولو من مامانت و ندیدم ولی به دوستام می گم تا مامانت و دیدن بهت خبر بدن. اردک کوچولو از قورقوری تشکر کردو باز هم راه مزرعه را پیش گرفت. 
اردک کوچولو خیلی غمگین بود و دلش برای مامانش تنگ شده بود که یک دفعه سگ مهربون  رادید که اردک کوچولو را صدا می کرد. آقا سگه فریاد زد: اردک کوچولو مامانت و پیدا کردم . مامانت و پیدا کردم. اردک از خوشحالی جیغی زد و به طرف مامانش رفت. از سگ مهربون هم تشکر کرد و خوشحال بود که این همه دوستان خوب داره.
مامان من کجاست

[email protected]

 تهیه: شهرزاد فراهانی

سیمین بد اخلاق نباش

سیمین همیشه عصبانی بود و حرف های بد می زد برای همین هیچ کس باهاش دوست نمی شد و همیشه در حیاط کودکستان تنها بود تا این که....

گاو شکمو

روزی روزگاری در یک طویله بزرگ حیوانات زیادی زندگی می کردند . یکی از این حیوانات گاو شکمویی بود که هر چی غذا می خورد سیر نمی شد تا این که....

گرک و روباه

روزی از روزها گرگ بدجنسی بود که روباهی زند گی می کرد روابه به دنبال راه حل بود تا از دست گرگ فرار کند تا این که......

کودک و نوجوان...
ما را در سایت کودک و نوجوان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : فرومی koddak بازدید : 198 تاريخ : چهارشنبه 30 تير 1395 ساعت: 14:54