همه حیوان های دشت گرمشان بود، اما فیل بیش تر از همه گرمش. فیل نق می زند: گرم است، خیلی گرم است...
یک روزکانگی کانگورو و سنجابک کنار رودخانه بازی می کردند. ظهر شد. کانگی شکمش را گرفت و گفت: آی! گرسنه ام. این جا درخت میوه نیست...
یک روز گرم تابستان، خانم مار زنگی از خواب بیدارشد. دمش را تکان داد و راه افتاد تا برود و کمی گردش کند...