یه نیمکت چوبی تو پارک بود، ولی میخ میخی. هرکه میخ هایش را می دید می گفت:وای میخ!
بعد هم می رفت. هیچ وقت هیچ کس روی نیمکت میخ میخی، نمی نشست.
یک روز میخ میخی با خودش گفت: هی وای وای می کنند و می روند. پس من به چه دردی می خورم؟ بعد داد زد کمک کمک!
کلاغ بیا ،گنجشک بیا، یه فکری بکنین به حال این میخ های من. کلاغ آمد، گنجشک آمد. همه آمدند و میخ ها را نوک زدند ولی میخ های میخ میخی تکون نخوردند و همان جا ماندند. کلاغ و گنجشک ها گفتند: همین است که هست میخ میخی. باید با میخ هایت بسازی و همه پر زدند و رفتند خانه هایشان. میخ میخی گفت :نه من نمی خواهم دیگه وای وای بشنوم. پاشد و پرسان پرسان رفت خانه کسی که ساخته بودش و پیدا کرد.
داد کشید: آی تو که میز می سازی میز و نیمکت می سازی! اگه راست می گی خودت و نشون بده ببینم کی هستی؟ نجار بیرون آمد و گفت: بفرمایید اینم من، من نجارم بله میز و صندلی هم می سازم. کاری داری با من؟
میخ میخی گفت: دست شما درد نکنه.همه میز ها را صاف می سازی، صوف می سازی، پس چرا ما را هم چین می سازی؟ و میخ هایش را نشان داد.
نجار دو دستی زد تو سرش و گفت: وای چشمم ندیده! غصه نخور الان درستت می کنم و چکش زد و میخ ها را یکی یکی سر جاش فرو کرد. نیمکت خوش حال شد و گفت: دست شما درد نکنه. یه ذره بشین خستگیت در بشه.
بعد هم رفت تو پارک و دیگر به جای وای وای همیشه به به شنید.
کانال کودک و نوجوان تبیان
[email protected]
شهرزاد فراهانی-روزهای زندگی
روزی روزگاری در یک بیابان شتری زندگی می کرد که با شترهای دیگر فرق داشت. فرق او این بود که لنگ لنگان راه می رفت...
ا پسر بچه ای با سرعت شروع به دویدن کرد واز آن جا فرار کردو...
خرگوشک قصه ما توی جنگل یه شیشه در بسته پیدا کرد شیشه را برداشت و چیز بسیار عجیبی دید و...
کودک و نوجوان...
ما را در سایت کودک و نوجوان دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : فرومی koddak بازدید : 302 تاريخ : يکشنبه 24 مرداد 1395 ساعت: 8:19