کودک و نوجوان

متن مرتبط با «حیوانات حیله گر» در سایت کودک و نوجوان نوشته شده است

 گربه تنبل را موش طبابت می کند

  • می گویند: در زمان های قدیم پیرزن نخ ریسی بود که از چند سال پیش شوهرش مرده بود و با دو تا گربه اش زندگی می کرد.  اسم یکی از گربه ها عروس بود و اسم یکیش هم ملوس. گربه عروس خیلی زرنگ بود و روزی نبود که چند تا موش نگیرد و سبیلی چرب نکند برعکس او ملوس، گربه خیلی تنبل و تن پروری بود و بیشتر وقت ها می رفت پهلوی پیرزن و آن قدر لوس بازی در می آورد تا پیرزن از غذای خودش یک چیزی به او می داد. موش های خانه پیرزن خیلی از عروس می ترسیدند اما میانه شان با ملوس خیلی خوب بود به طوری که وقتی ملوس تنبل می خوابید موش ها از سر و کولش بالا می رفتند، خلاصه وقتی موش ها از تنبلی و بی ,گربه تنبل را موش ...ادامه مطلب

  • حیوانات حیله گر

  • شاید در نگاه نخست، شبیه به چشمان اژدهای مخوف فیلم ها باشد؛ اما این چشمان در واقع به موجودی بسیار کوچک تر و بی خطرتر یعنی قورباغه درختی چشم سرخ تعلق دارد... Let's block ads! بخوانید,حیوانات حیله گر,حیوان حیله گر ...ادامه مطلب

  • اگر جای او بودم

  • خرگوشک زیر درخت کاج نشست و با گریه گفت: «توی لانه مان تونل کَندم و مامانم عصبانی شده. با من قهر کرده.» بچه سنجاب گفت: «اگر جای تو بودم...» ولی همین که دید خرگوشک گوش نمی کند، پرید و رفت. خرگوشک باز گریه کرد. بعد اشک هایش را پاک کرد و دنبال بچه سنجاب دوید. از او پرسید: «اگر جای من بودی، چه کار می کردی؟» بچه سنجاب گفت: «خُب، لانه مان را پُر از میوه کاج می کردم تا مامانم با من آشتی کند.» خرگوشک زیر درخت کاج برگشت و یک بغل میوه کاج جمع کرد. آن وقت با خودش گفت: «مامانم که این ها را دوست ندارد! پس چه کار کنم؟» م,اگر جای او بودم,اگر من جای او بودم,اگر من جاي او بودم,اگر من جای او بودم همان,اگر من جای او بودم ستار,اگر من به جای او بودم,شعر اگر من جاي او بودم,شعر اگر من جای او بودم کارو,متن شعر اگر من جای او بودم,اگر به جای او بودم ...ادامه مطلب

  • پیرمرد گرسنه

  • پاهایش درد می کرد. کمرش صاف نمی شد. به زحمت راه می رفت. خیلی پیر شده بود. همسر پیرش پرسید: می خواهی به کجا بروی؟ پیرمرد گفت: می روم به خانه علی.  همسرش خوشحال و خندان شد و گفت: خدا به همراهت! علی (ع) مرد مهربانی است. من برایت دعا می کنم. پیرمرد مسیحی عصای چوبی اش را برداشت و از خانه بیرون آمد. رهگذرها در رفت و آمد بودند. دست به دیوار گرفت. رفت و رفت تا به یک میدان گاه رسید. درد پایش زیاد شده بود. از خستگی نفس نفس می زد. بالاخره به خانه علی (ع) رسید، در زد. خدمت کاری جوان در را باز کرد. پیرمرد گفت: با علی (ع) کار,پیرمردی گرسنه و بیمار ...ادامه مطلب

  • دنیای حیوانات

  • دنیای حیوانات سرشار از شگفتی است که در این مطلب با تعدادی از آن آشنا می شوید. دم دوست داشتنی بیشتر حیوانات دم دارند ولی کانگورو,دنیای حیوانات,دنیای حیوانات وحشی,دنیای حیوانات عجیب,دنیای حیوانات وحش,دنیای حیوانات اهلی,دنیای حیوانات شگفت انگیز,دنياي حيوانات,دنياي حيوانات وحشي,دنیا حیوانات,دنیا حیوانات وحشی ...ادامه مطلب

  • دنیای حیوانات

  • دنیای حیوانات سرشار از شگفتی است که در این مطلب با تعدادی از آن آشنا می شوید. دم دوست داشتنی بیشتر حیوانات دم دارند ولی کانگورو,دنیای حیوانات,دنیای حیوانات وحشی,دنیای حیوانات عجیب,دنیای حیوانات وحش,دنیای حیوانات اهلی,دنیای حیوانات شگفت انگیز,دنياي حيوانات,دنياي حيوانات وحشي,دنیا حیوانات,دنیا حیوانات وحشی ...ادامه مطلب

  • پس گردو کو؟

  • پس گردو کو؟ یک روزکانگیکانگورو و سنجابک کنار رودخانه بازی می کردند. ظهر شد. کانگی شکمش را گرفت و گفت: آی! گرسنه ام. این جا درخت میوه نیست. سنجابک کمی فکر کرد و جواب داد: کنار رودخانه که نَه. ولی از پارسال من یک گردو کنار یک سنگ سفید قایم کرده ام. نزدیک است. بدو برویم گردو بخوریم.سنجابک و کانگی رفتند و سنگ سفید را پیدا کردند، اما گردو را پیدا نکردند.به جایش یک درخت کوچولو آن جا بود. کانگی پرسید: پس گردو کو؟سنجابک جواب داد: نمی دانم شاید کسی آن را برداشته. عیبی ندارد. بیا برویم پایین رودخانه. من دو سال پیش بادام آن جا قایم کرده ام. فهیمه امرالله -کیهان بچه ها یک روز گرم تابستان، خانم مار زنگی از خواب بیدارشد. دمش را تکان داد و راه افتاد تا برود و کمی گردش کند... یکی بود یکی نبود یه دختر کوچولویی بود که هیچ وقت موهاش و شونه نمی کرد و نا مرتب بود تا این که... اردک تا چشم هاش و باز کرد دنبال مامانش گشت از خودش پرسید: مامان من کجاست؟ اردک کوچولو تصمیم گرفت خودش بره و مامانش و پیدا کنه،... Let's block ads! بخوانید, ...ادامه مطلب

  • شوخی جادوگر

  • یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچ کس نبود روزی روزگاری جادوگری که از مسخره کردن دیگران خوشش می آمد، تصمیم گرفت با مردم ساده دل و زحمت کش یک روستا، شوخی کند. برای همین مرغ و خروس هایشان را جادو کرد و همه آن ها دندان هایی بسیار ریز و ظریف اما قوی و برّنده درآوردند و به خوردن گوشت علاقه مند شدند. مرغ و خروس ها بعد از آن علاوه بر خوردن دانه، گوشت هم را می خوردند. خروس ها که زورشان بیشتر بود، به جوجه های تازه از تخم درآمده حمله می کردند و بدن لاغر و ظریف آن ها را زیر دندان های تیز و کوچکشان له می کردند و با لذّت می خوردند. مرغ ها هم تا چشم خروس ها را دور می دیدند، جوجه هایشان را یک لقمه چپ می کردند. چند روز پس از این ماجرا، روستاییان دیدند که جوجه های کوچولو یکی یکی ناپدید می شوند. فکر کردند که دزد به سراغ لانه مرغ هایشان آمده است. لانه ها را زیر نظر گرفتند و به راز وحشتناکی پی بردند: مرغ و خروس ها دندان در آورده بودند و جوجه های خودشان را می خوردند. مردم خیلی ناراحت شدند و به فکر چاره افتادند. مرد جوانی پیشنهاد کرد که تعدادی مرغ و خروس از روستاهای دیگر بخرند و نگهداری کنند و همین کار را هم انجام دادند.  اما هنوز چند روزی نگذشته بود که آن ها هم دندان درآوردند و به جان جوجه ها افتادند. مردم روستا که تخم مرغ یکی از غذاهای اصلیشان بود و می دیدند که جوجه ای زنده نمی ماند که بزرگ شود و برایشان تخم بگذارد، بیش از پیش نگران شدند. دور هم جمع شدند و عقل هایشان را روی هم گذاشتند. هرکس چیزی می گفت تا این که پسر کوچولوی بامزه ای که روی زانوی پدرش نشسته بود گفت: «جوجه ها را پیش مرغ ها نگذارید. همین که از تخم درآمدند، آن ها را از هم جدا کنید و در لانه دیگری بگذارید تا خورده نشوند. دختر بچه ای هم که داشت با عروسکش بازی  می کرد و به حرف های آن ها گوش می داد گفت: بله راست می گوید، جوجه ها را جدا کنید و مرغ و خروس ها را وادار نمایید که موش بخورند. بزرگ ترها تا حرف های دخترک را شنیدند، یاد موش های توی انبار افتادند و از این که این فکرها به ذهن خودشان نرسیده بود، تعجب کردند. مرغ و خروس ها به انبارهای پر از موش منتقل شدند و طولی نکشید که دیگر هیچ موشی جرأت نکرد به انبارهای پر از غلّه قدم بگذارد. یک روز جادوگر به روستا آمد و دید که مردم خوشحال و خندان سرگرم کارهایشان هستند و جوجه ها در, ...ادامه مطلب

  • معجزه ای دیگر

  • سه سال از زمانی که مشرکان مکه، پیامبر و خاندان اورا با عده ای از مسلمانان دردره ای به نام شعب ابی طالب  در محاصره قرار داده بودند، می گذشت تعدادی از کفار قریش که از یهودی ها و مسیحی ها شنیده بودند پیامبری در مکه ظاهر خواهد شد و پس از رنج و زحمت به پیروزی خواهد رسید با رسول خدا اظهار دوستی می کردند و در میان مسلمانان خود را مسلمان می خواندند.  اما همین افراد با کفار مکه رابطه داشتند  و به آن ها و بت ها اظهار علاقه می کردند. این گروه که با محاصره شدن پیامبر و خاندانش درمکه مانده بودند و در خانه خود به راحتی زندگی     می کردند منتظر پایان کار بودند. این ها هیچ کمکی به پیامبر نمی کردند و این بهانه را داشتند اگر کسی کمک کند با زن و فرزندش مورد آزار و اذیت قرار می گیرد. و لکن ابوطالب(ع)و خدیجه(ع) تمام اموالشان را در این محاصره خرج کردند . این منافقان با کفار قریش صدای گریه و شیون کودکان گرسنه را از درون شعب ابی طالب می شنیدند، اما تاثیری در آن ها نداشت .روزی پیامبر به ابوطالب فرمودند:خداوند به من خبر داده که آن  پیمان را موریانه خورده است.  ابوطالب نزد مشرکان رفت و پیغام پیامبر را رساند. کفار به سراغ آن پیمان نامه رفتند و دیدند جز نام خدا بقیه مطاالب آن را موریانه خورده است. با نابودی آن پیمان مسلمانان از محاصره نجات یافتند. koodak.tebyan.net شهرزاد فراهانی-خورشید عالم تاب خانه پر از مهمانانی بود که برای گفتن تبریک و تهنیت آمده بودند و.... عربی بیابانی و وحشی وارد مدینه شد و یکسره به مسجد آمد تا مگر از رسول خدا (ص) سیم و زری بگیرد ... یک روز مردی ثروتمند به در خانه پیامبر (ص) آمد و با غرور در زد. خدمتکار خانه در را باز کرد... Let's block ads! بخوانید, ...ادامه مطلب

  • غذای حیوانات

  •   هر حیوونی تو دنیا غذا داره مانند ما بعضی فقط دون می خورند بدون دندون می خورند                            مثل خروس پر طلا جوجه ها و کبوترها          بعضی دیگه میرند شکار دندون دارند قطار قطار   دندون های تیزی دارند گوشت میخورند چون گوشت خوارند   مثل پلنگ و شیرو گرگ بعضی کوچک بعضی بزرگ                                                                    بعضی دیگه دندون دارند اما فقط علف می خورند   مثل گاو و اسب و الاغ توی جنگل و دشت و باغ [email protected]شهرزاد فراهانی- نغمه ها ٦ ، میون تیکه ابرا تو آسمون اون بالا ..........رنگین کمون زیبا شده دوباره پیدا چشم چشم دو شیشیه بدون اون نمی شه... خورشید خانوم بیدار شو سرگرم کارو بار شو .... Let's block ads! بخوانید, ...ادامه مطلب

  • گرک و روباه

  • روزی از روزها گرگ بد جنسی روباه بیچاره  را به زور پیش خودش نگه داشته بود تا هرکاری که می خواهد برایش انجام بدهد روباه خیلی دوست داشت فرار کند ولی ازترس  جانش جرات نمی کرد تا این که.... یک روز صبح، آن دو در جنگل قدم می زدند گرگ به روباه گفت: روباه قرمزی، زود برای من غذا پیدا کن وگرنه می خورمت.روباه از ترس  گفت: من مزرعه ای را می شناسم که چند تا بره کوچک در آن زندگی می کنند. اگر بخواهی می توانیم یکی از بره ها را بدزدیم.گرگ راضی شد و هر دو به مزرعه رفتند روباه بره ای را دزدید برای گرگ آورد. گرگ بره را خورد اما سیر نشد . این بار خودش رفت تا بره دلخواه  را شکار کند. اما بی احتیاطی کرد و مادر بره بع بع کنان همه را خبر کرد کشاورز دوان دوان به طویله آمد.  گرگ را دید وبا چوب  به جانش افتاد گرگ گریان و لنگان پیش روباه آمدو گفت: تو راه را نشانم دادی ولی کشاورز سر رسید و مرا کتک زد.روباه گفت: تو آن قدر شکمو هستی که هیچ وقت سیر نمی شوی.روز بعد دوباره با هم به راه افتادند و به دشت رفتند. گرگ گفت: روباه قرمزی زود برای من غذا پیدا کن وگرنه می خورمت  روباه با ناراحتی گفت:من خانه کشاورزی را می شناسم و میدانم که زنش امشب خاگینه دارد اگر بخواهی می روم و چند تا خاگینه بر میداریم.هر دو به راه افتادند و روباه یواشکی دور تا دور خانه را گشت و بو کشید تا خاگینه ها را پیدا کرد .شش تا خاگینه پیدا کرد و به گرگ داد تا بخورد.گرگ سریع خاگینه را خورد ولی باز سیر نشد . باز هم خودش دست به کار شد و داخل خانه رفت ولی پایش به کاسه خورد و زن کشاورز دوان دوان آمد  و تا چشمش به گرگ افتاد همه اهل خانه را خبر کرد گرگ شکمو چنان کتک مفصلی خورد که با دو تا ی پا شل  به سمت روباه رفت.گرگ به روباه گفت:" چه جای بدی را نشانم دادی کشاورزان مرا گرفتندو پوستم راکندند.روباه گفت: تقصیر تو نیست تقصیر شکم گنده ات هست.روز سوم باز هم با هم بیرون رفتند . گرگ با زحمت راه می رفت.او دوباره گفت:  روباه قرمزی چیزی پیدا کن تا بخورم.روباه به ناچار گفت: مردی را می شناسم که تازه گوسفندی را کشته و داخل بشکه گذاشته اگر می خواهی برویم و گوشت را بخوریم.گرگ گفت:با هم برویم که اگر من گیر افتادم تو کمکم کنی.روباه راه زیر زمین را نشان داد . گوشت را دیدند و گرگ شروع به خوردن کرد. .روباه هم از گوشت خوشمزه خورد.و هر بار که قدری میخورد نگاه, ...ادامه مطلب

  • نفس گرفته زمین

  • آسمان با صدای گریه زمین از خواب بیدار شد. تا چشم باز کرد دید چیز سیاهی اطراف زمین را گرفته است که به سختی دیده می شود. سرش را این ور کرد، آن ور کرد تا زمین را بهتر ببیند، اما نتوانست. زمین هم همچنان گریه می کرد. داد زد: چی شده؟ زمین اوه اوه کنان گفت: این هوا سیاهه منو محکم گرفته تو بغلش. دارم خفه می شم. نفسم گرفته.آسمان گفت: آهای سیاه بدترکیب، زود باش دست از سر دوستم بردار.هوا سیاهه بدترکیب گفت: نُچ... زمین دوست... زمین خوب. و محکم تر زمین را در بغلش گرفت. زمین داد زد: آسمان کاری بکن.و بعد سرفه کرد. آسمان گفت: الان خدمتش می رسم.بعد دست انداخت و هوا سیاهه بدترکیب زشت را گرفت کشید و گفت: از دوست من فاصله بگیر.هوای سیاه بدترکیب زشت بیش تر به زمین چسبید و گفت: نچ... نچ... زمین خیلی دوست... زمین خیلی خوب...زمین به سرفه افتاد و گفت: دارم خفه می شم.و مثل کسی که در حال مرگ باشد نفس نفس زد. آسمان هر چی دود سیاه بدترکیب و زشت را کشید فایده ای نداشت.زمین داشت می مرد و کاری از دست آسمان برنمی آمد. آسمان با ناراحتی زمین را صدا زد اما وقتی دید خبری از او نیست، یک دفعه بغضش ترکید و شروع کرد به گریه کردن. گریه کرد و اشک ریخت. اشک های آسمان ریخت روی دود سیاه بدترکیب و زشت. دود سیاه بدترکیب آخ و اوخ کرد و مثل کسی که اسید رویش ریخته باشند، بدنش شروع کرد به سوراخ شدن و بعد هم ناپدید شد. آسمان اما دست از گریه کردن برنداشت. او از این که دوست خوبی مثل زمین را از دست داده بود خیلی ناراحت بود و هی می گفت: زمین قشنگم کجایی؟ که یک دفعه زمین گفت: بسه آسمون جون قشنگم. من حالم خوبه. آسمان با دیدن زمین که دوباره داشت طبیعی نفس می کشید خیلی خوشحال شد و شروع کرد به خندیدن. بخش کودک و نوجوان تبیان-فهیمه امرالله  یکی بود یکی نبود ، سال ها پیش درباغ بزرگی پرندگان بسیاری زندگی می کردند .در این باغ ،کلاغ کوچکی هم بود که آرزو داشت پرهای زیبایی داشته ......باشد و یکی بود یکی نبود در سال های نه خیلی دور در جنگلی زیبا و سرسبز روباهی تنها و بدون دوست زندگی می کرد. هیچ کس او را دوست نداشت تا این که...... مادربزرگ قصه ما یه باغچه خوشگل داشت که پر از گل های زیبا بود ولی گل رز از همه زیباتر بود تا ای نکه...... Let's block ads! بخوانید, ...ادامه مطلب

  • حیوانات خانگی عجیب

  • ، دو دانشمند در حالی که مشغول اکتشاف بودند، با نوع عجیبی از حشره خوار پشمالو و نسبتا بزرگ برخورد کردند که میتونست هر وزنی را به راحتی تحمل کند..... با ابعادی به اندازه ی یک بوقلمون، « كامپسوگناتوس» (Compsognathus) حدود ۱۵۰ میلیون سال پیش (اواخر دوره ی ژوراسیک) و در اروپا می زیسته است... عقرب ها دارای یک جفت چشم میانی و٢تا ٥ عدد چشم جانبی هستند.چشم های جانبی با وجود داشتن عصب بینایی فاقد قدرت دید هستند و به احتمال زیاد فقط می توانند نور راتشخیص دهند Let's block ads! بخوانید, ...ادامه مطلب

  • گربه ملوس

  • گربه ملوس یه گربه ملوسی داشتمکه اون خیلی دوست می داشتم گربه کوچکم قشنگ بودرنگش مثل پلنگ بود با پاهای کوتاهش می دویدهی می دوید تا صدایش می کردمزودی می شنید نام گربه ام پلنگی بودچه قدر گربه قشنگی بود یه روزی گربه مززیرفت به دنبال بازی هرچه صدایش کردمباز نیامد هوا که تاریک شداز رو دیوار آمد شهرزاد فراهانی- سایت اتل متل توتوله ننه جون توی حیاط کاسه ی آب می ذاره واسه ی پرنده ها کمی گندم میاره روزهای آخر زمستان بود. هنوز بهار به دهکده نیامده بود.یک روز جارو از پرستو شنید که خانم بهار را پشت ابر دیده. ... بچه های تایوان و بنگلادش آلبانی و مراکش فرانسه و لهستان هلند و تاجیکستان سوریه و فلسطین عراق و ایران و چین Let's block ads! بخوانید, ...ادامه مطلب

  • گل آفتابگردان

  • سلام بچه ها، امروز می خواهیم با کمک هم  یک گل آفتابگردان خوشکل درست کنیم. وسایل مورد نیاز را آماده کنید و با من همراه شوید. مواد لازم: 4 مربع 7/5 × 7/5 سانتی متری 1 مربع 5 × 5 سانتی متری ساقه 3/5 × 15 سانتی متری  برگ 6 × 4/5 سانتی متری ابتدا مربع های بزرگ را به صورت بادبرنی تا بزنید.  سپس هر قسمت را مجدا از وسط تا بزنید.  لبه های تا شده را به هم بچسبانید.   حالا چهار مربع تا شده را کنار هم قرار دهید و آن ها را بچسبانید.                                                 اکنون باید ساقه و برگ های آفتابگردان را آماده کنیم. بعد از اینکه برگ ها را آماده کردیم آن ها روی یک قاب مقوایی بچسبانید.  قاب آفتابگردان شما آماده است آن را میتوانید به دوستانتان هدیه بدهید. [email protected] منبع:بیتوته تهیه:شهرزاد فراهانی آموزش ساختن یک سر مدادی منگوله ای زیبا برای بچه ها. تصورش را بکن چقدر عالی می شد اگر می توانستی چیزی را با دست هایت بسازی مثل یک جا مدادی یا جعبه وسایل شخصی ... رنگ کردن تخم مرغ ها کار آسان و سرگرم کننده ای است . برای این کار می توانیم روی پوسته ی تخم مرغ طرح های مختلفی پیاده کنیم... Let's block ads! بخوانید, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها